خاطرات خاکوخورشید (این وبلاگ هدیه شهداست.....!!!)

...

و اما آن غروب دل به سیاهی شب سپردو رفت؛ غروبی که  فریاد جدایی را سر میداد ...

 

یک شبانه روز از وداع شلمچه گذشت، حال وداعی دیگر در پیشرو داشتم، نمی دانم آن لحظات دوستان و همسفران چه احساسی داشند ولی خوب می دانم که دلها هنوز از غروب شلمچه دلگیر بودند

 

نگاه ها متفاوت بود، شاید به این خاطر که اولین رفیق نیمه راه بودم و شاید بخاطر آن تلنگری بود که به بچه ها میگفت خواه و ناخواه شما هم تا چندین ساعت دیگر باید از این حال و هوا دل بکنید و دوباره روزهای تکراری...

 

بلاخره به قطرویه رسیدیم، مثل همیشه پدرم منتظر بود اما اینبار ایستگاه، اورژانس بود...

 

اتوبوس برا چند دقیقه اونجا توقف کرد تا چندتا همسفرا که دچار کسالت شده بودند تحت معاینه و درمان قرار بگیرند.

 

یادمه که درست چندبار با دوستان خداحافظی کردم اما باز دلم همراهی نمیکرد ولی کم کم باورم شد که وقت جدایی است

 

از طرفی می خواستم تا لحظه آخر توقف اتوبوس پیش دوستان باشم و از طرفی هم اصلاً دوست نداشتم که به جاده خیره شوم تا اینکه اتوبوس از دیدگانم محو شود، به هر حال با اصرار دوستان راهی خانه شدم.

 

آن لحظه دلتنگی خاصی سراغم آمده بود و همه لحظات سفر، از بنرهای دعوت روی درودیوارهای دانشگاه تا دلنوشته های داخل اتوبوس همه از جلو چشمانم میگذشت  

 

ای کاش ...

 

اما افسوس که سفر...

 

چند دقیقه بعد با دوستان تماس گرفتم، اتوبوس راهی شده بود از اینکه حال همسفرامون بهتر شده بود خوشحال شدم ولی از اینکه بین بچه ها نبودم دلم حسابی گرفته بود

 

نیمه های شب بود، به خونه رسیدم و دوباره به بهونه اینکه خبر بدم که من رسیدم خونه با بچه ها تماس گرفتم، خوابم نمی برد یه خورده با خودم کلنجار رفتم خواستم دوباره زنگ بزنم اما نتونستم بهانه ای پیدا کنم که به واسطه اون دلم رو خوش کنم و بچه ها رو از خواب بیدار کنم. کم کم خستگی سفر یاری کرد و خوابم برده بود...

 

صبح روز بعد کم کم خورشید در آسمان ظاهر شد، اما آنچه را که خورشید می دید حضمش برایم مشکل بود، معمولا هنگام طلوع آفتاب داخل اتوبوس و راهی یادواره ای دیگر بودیم، صبح ها زود از خواب بلند میشدیم و هنگام طلوع چفیه ها چهره مان را می پوشاند تا نور آفتاب چشمانمان را نوازش نکند و کمیت سحرخیزی را تلافی کنیم...

 

دلم بهانه میگرفت، دنبال گمشدای میگشد، دنبال کانال های فتح المبین، دنبال رمل های فکه، دنبال ساحل اروند، دنبال سه راهی، دنبال غروب شلمچه و ...

 

با دوستان تماس گرفتم، هنوز کمتراز نیمی از راه باقی مانده بود، ظاهراً حال همه بچه ها خوب بود اما کسی از دل آنها خبر نداشت

 

اما هنوز دلم بهانه میگرفت، بهترین همدمم در آن لحظات یک دوربین بود. چرا که از آغاز تا پایان سفر همه لحظات را ثبت کرده بود.

 

سراغش رفتم، هوایش دلگیر بود، با زبون بی زبونی میگفت از اینجا به بعد تابلو نوشته ای نمیبینی که لنز رو زوم کنی روش..                                  چشمم که به فائزون8 خورد...

 

ألو...          سلام، دارم عکسا رو نگاه میکنم، بچه ها حالشون چطوره ...

 

راهی دیگر تا پایان نمانده بود و شاید آخرین بهانه ام بود تا که...       از دوستان خواستم وقتی که رسیدند منو بی خبر نذارن، چند ساعت بعد اتوبوس به خط پایان رسید، حال دیگر بهانه ها هم دلگیر شده بودند...

 

همش به دنبال کسی بودم تا که برایش از سفر بگویم اما گوش ها فقط شنونده بودند و به خوبی احساس میکردم که حرف هایم آنجور که دلم میخواهد به دل مخاطبم نمی نشیند. شنیدن کی بود مانند دیدن...

 

24 اسفند هم پایان یافت و روزهای تکراری در پی هم در پیشرو بودند، آرام و قرار نداشتم، هنوز حال و هوای سفر در خاطرم بود و اصلاً دوست نداشتم مرور زمان این حالت عرفانی و زیبا را از دلم بگیرد، بیاد حرف یکی از مسئولین افتادم که ساعاتی مهمان فائزون 8 بود و اونجا هندونه فرشی راه انداخته بود(البته ناگفته نمونه که برادر کیخا مثل همه همسفرای دیگه از یاد و خاطر ما فراموش نخواهد شد.).

 

خواستم برم سراغ اینترنت و تنها راه کانکت شدنم توی روستا فقط خط همراه بود اما حسابGPRS ام صفر بود، اصلاً تمام اعتبار گوشیم فقط 147 تومن بود، به قول دوستان آخر ترم بود و کفگیر خورده بود ته دیگ، دنبال ده تومن بودم تا یه طرح اینترنت ماهانه خرید کنم، اما فایده ای نداشت، من هم نمیتونستم بی خیال این موضوع بشم، منتظر موندم تا ساعت 11 شب برسه و با همون ته مونده اعتبارم کانکت بشم تا که شاید حداقل بتونم نام وبلاگ رو ثبت کنم(هرچندم میدونستم با147تومن اعتبار اصلا شدنی نیست)، با موفقیت کانکت شدم اما مطمئناً این چند ریال فقط میتونست چندتا صفحه رو بارگذاری کنه.

 

صفحه اول بارگذاری شد و چند دقیقه بعد  otobosshomareh8 سایبری شد... 

 

 

فکرشم نمیکردم که دیگه ته اعتبارم چیزی مونده باشه

 

ولی نه...

 

عجیبه!!!

 

چرا؟?؟?؟?

 

مگه میشه!؟!؟!؟                         اینکه حتی یک ریال هم ازش کم نشده!!!

 

دوباره و سه باره اعتبارم رو چک کردم، جدی جدی کم نشده...!!!

 

خوب چه بهتر، پس ادامه میدیم تا وقتی صفر شد...                           پست اول رو چی بزارم خوبه؟!                بهتره اول وبلاگ رو معرفی کنم                  یه متن دعوت هم واسه همسفرامون تا بتونند اکانت کاربری دریافت کنند

 

إإإ...            این قالب هم که جالب نیست                   بهتره یه دستی هم به سرو روی وبلاگ بکشیم تا اعتبارش صفر نشده

 

بهتره تو گوگل دنبال یه قالب قشنگ بگردم             در حال جستجو...

 

فک کنم نزدیکای أذان صبح دیگه خواب رفته بودم، آخه گفتم شاید بخاطر محدوده زمانیش بود و شاید هم اتفاقی اینترنتم رایگان شده پس بهتره همین امشب تمومش کنم و نذارم واسه فردا

 

بلاخره از خواب بلند شدم،    أه...    کی خواب رفتم؟       این که نیمکار مونده

 

حالا چاره چیه؟؟؟              دوباره بذار کانکت بشم، هرچه بادا باد...                         و مطلبی رو که دیشب آماده کرده بودم و بعدش خوابم برده بود بلاخره صبح پنج شنبه 25 اسفند 90 روی وبلاگ قرار گرفت.

 

کمی خیالم راحت شد   إ...!!!      بازم که کم نمیکنه...               

 

انگاری داره یه اتفاقایی میفته!!!         قضیه داره جالب میشه...         مثل اینکه یه دستی پشت پرده هست...

 

غافل از اینکه چند روز پیش تو طلائیه یه پیرمرد صدام زد، رفتم پیشش...           عکس شهید چمران رو بوسید و بعدشم پیشانیمو، اون لحظه یه احساس خاصی بهم دست داد که انشاالله وقتی خاطرات خاکیوخورشیدیمون به طلائیه رسید همه داستان رو براتون می نویسم، فقط همین بگم که اون پیرمرد خوش چهره بهم گفت این چند روز که تو مناطقی چندتا رفیق شفیق واسه خودت پیدا کن که خیلی بدردت می خورند...

 

بعدش رفتم حسینیه طلائیه، اونجا 5تا از فرشتگان گمنام زمینی آرمیده بودند و با خودم گفتم: دوستی بهتر از شهدای گمنام می خوای؟ هر شهری هم که بری میتونی این دوستات رو ملاقات کنی...

 

حالا دیگه داشت همه چی برام ملموس و روشن می شد، گوشی رو برداشتم (من تک زدم و اون زنگ زد) تا خبرشو به بچه های بالا بدم و بگم چه اتفاقی افتاده...

 

اولش باور کردنی نبود، درست چندبار با تعجب ازم پرسید که درست حسابتو چک کردی و من هربار با اطمینان میگفتم آره، آخه خودم اونقد چک کرده بودم که...              دوستمون خیلی شگفت زده شده بود و میگفت پسر تو مگه چیکار کردی و همش میگفت شهدا بدجور بهت نظر کردن و هوادارت شدن...

 

و بعد از اینکه همه داستان رو براش تعریف کردم گفت: بخدا این وبلاگ هدیه شهداست و این شد که این جمله و یا بهتر بگم تفسیر نیمه دوم اسفند 90 عنوانی شد بر سردر وبلاگ اتوبوس شماره هشت-فائزون

 

 پ ن:جالب زمانی بودکه بعدازچندروزراه اندازی وبلاگ وسروسامان اولیه وگذاشتن چندتا پست رفتم سراغ آپدیت یه وبلاگ دیگه وچندلحظه بعداینترنت قطع شداماروزبعدش که آخرین روزازاسفندوسال90بودموفق شدم یهGPRSماهانه بگیرم.


خدا می داند اگر پیام شهدا و حماسه های انها را به پشت جبهه منتقل نکنیم گنه کاریم . . .

نظرات شما عزیزان:

کمیل رحیم ابادی بچه های بی پلاک
ساعت23:49---5 آبان 1394
باسلام خیلی خوشحال شدم امروز که این رشادت های بروبچه های پیرو خط امام ورهبری بعد از دوران دفاع مقدس در عرضه جنگ نرم شاهد هستیم.امیوارم خدا به حق فاطمه زهرا از همه دوستان قبول کند وانشاالله ما را در زمره یاوران مهدی صاحب زمان قرار دهد.اللهم عجل لولیک الفرج.
پاسخ:کمیل جون خیلی دلم هوایی شده دلتنگتم رفیق


نازی
ساعت6:52---27 آذر 1393
سلام چرا جواب منو توی چت نمیدی عاشق کربلا ؟
چقدر بگم بیا با من تبادل لینک کن تا بازدید وبلاگ هامون زیاد شه ؟ بیا وبلاگم رو ببین فقط مخصوص افزایش بازدیده . فقط کافیه تبادل لینک کنی. همین الان بیا بهم سر بزن .............
پاسخ:سلام تبادل لینک زیادی آمار نظرات تبلیغاتی رو میبره بالا بازدید ما بر اساس سرچیات گوگل هست


سعید
ساعت21:44---26 آذر 1393
سلام عاشق کربلا
اگر امکانش هست یک جمله رو میگم و روی لینک ثابت بذار و دوستان روی این جمله نظر بدن هرچی به ذهنشون میرسه بگن

همه از شهدا گفتند
یکبار ما سکوت کنیم، تا شهدا بگویند
ارسالی از سعید آل سعدی
پاسخ: چشم سعید جان


سعید
ساعت20:07---19 آذر 1393
با سلام خدمت دوستان. در اولین فرصت مطالبی از شهید رضا کافی جمع آوری شده و ارسال میشود.
راستی دوستان، در اربعین امسال امام حسین، تو شهرستان ما یک حال و هوای دیگه ای هست، آخه یک رضای دیگه محفل امام حسین رو میخواد گرم کنه، رضا داره از سفر میاد، این آقا رضای ما، مادر ندارد که مادرش رضا رو در بغل بگیرد، آخه آقا رضا قراره بعد از 32 سال به وطن برگردد، این شهید قراره روی دستان مردم شهیدپرور شهربابک تشییع بشه
شادی روح شهید رضا طهماسبی صلوات
اطلاعات در سایت بابک آنلاین


سعید
ساعت12:03---1 آذر 1393
سلام

بد نیس در اربعین شهادت شهید رضا کافی یادش را گرامی بداریم.

شهیدی که از نیروهای زبده یگان ویژه استان کرمان بود که در هفته نیروی انتظامی در مانوری که در شهرستان زرند بود به شهادت رسید.

این شهید فرزند شهرستان شهربابک بود و به دلیل محل زندگی شهید در کرمان و به درخواست فرزند خردسالش از مادربزرگش در کرمان به خاک شپرده شد.

داداش رضا در شب علی اکبر از رضای عزیز میگفت، رضای من با صورت به زمین خورد و به شهدت رسید، دوستان تو کربلا کی با صورت به زمین خورد و به شهادت رسید؟

در مراسم دوم این شهید، فرمانده نیروی انتظامی استان در شهرستان شهربابک گفت ما یکی از نیروی های مهم خود را از دست دادیم، شهیدی که چند روز قبل از شهادت در شهرستان سیرجان نقش بسزایی در آزادی گروگانگیری داشت و به گفته ی فرمانده استان رضا در همون روز به شهادت رسید. رضا از تک تیراندازهای ماهر استان بود. شهید رضا قبل از سانحه ی شهادت در ماموریت قبلی خود از ناحیه سینه آسیب دیده بود

نوشته از سعید آل سعدی
پاسخ: سلام دوست عزیزم سعید جان از آقا رضا بیشتر برامون بگو


غریبه
ساعت1:49---8 مرداد 1393
سلام مدیرجون.
قبول باشه.
عیدتم مبارک.
فکرمیکنم تمام آقایون رمزوپسوردشون رافراموش کردن.اگرلطف کنی دوباره واسه همشون بفرستی رمزاشون رو.
ممنونم ازمدیریتت.
پاسخ:سلام. من نوکرم عید شمام مبارک احتمالا حق با شماس خواهش میکنم.وظیفه است


خادم اهل بیت ع
ساعت17:33---6 مرداد 1393
سلام به ماهم سری بزنید همشهری

آرش
ساعت17:33---15 خرداد 1393
با سلام
در نظر داریم در روز نیمه شعبان امسال ، تجمعی را تحت عنوان تجمع «دوستان مهدوی» تدارک ببینیم تا تمامی دوستداران حوزه مهدویت و عاشقان و منتظران ظهور در جمعی صمیمی و دوستانه بتوانند با یکدیگر به بحث و تبادل نظر بپردازند.
بر همین اساس از کلیه دوستان علاقمند به حوزه مهدویت و تمامی دوستانی که در حوزه سایبری در زمینه مهدوی فعالییت دارند دعوت می شود در این جمع دوستانه شرکت کنند.
گفتنی است به دلیل پراکنده بودن افراد در سطح کشور، مسجد مقدس جمکران به عنوان محل تجمع انتخاب شده است تا دوستان علاوه بر حضور در جمع مهدوی مورد نظر بتوانند از زیارت قم و جمکران و برکات خاص آن بهره ببرند. همچنین بدلیل مسافت های مختلفی که دوستان برای رسیدن تا جمکران باید بپیمایند، زمان تجمع از ساعت 8 صبح تا 13 ظهر روز جمعه 23 خرداد مصادف با روز نیمه شعبان در نظر گرفته شده است.
http://z313.ir/


دلتنگ راهیان
ساعت13:38---15 آبان 1392
سلام خداقوت
واقعا باخوندن وبلاگتون یاد شهدا و اون لحظه های ناب افتادم
چرا عکسای مطالب آرشیو باز نمیشه ؟
من هم اسفند90 با کاروان بودم
البته شماره اتوبوس یادم نیست
خاطره تون درباره شهیدحاتمی خیلی جالب بود منم نتونستم سر مزارشون برم چون سمت برادران بود ولی مهم دله که کجاست


خادم الشهدا
ساعت20:06---10 آبان 1392
سلام
جالب بود (اگه قالب وبتون به روز میشد بهتر بود)
فراموش نکنید که تا امداد خدایی رفیق راهتان نباشد،به هیچ توفیقی دست پیدا نخواهید کرد
به ما هم سر بزن اگه قابل دونستی لینک کن ممنون


بنت الزهرا
ساعت23:02---11 بهمن 1391
سلام بر دوستان دوستدار آسمانی ها
آسمانی های آسمان عشق هر که دلشان برای آسمانی ها قدری عاشقانه بلرزد رهایش نمی کنند تا عاشقانه فارغ از دنیایشان کنند یاد شهدا یاد وجود خودمان هست چون آنها وجودی عظیم یافتند فقط با عشق به خدا ، عشقی که خیلی ها یادشان رفته و در کوچه و بازار بدون آدرس دنبالش هستند، البته آدرس لازم نیست در سجاده ی عشق دلمان یافت خواهد شد چرا بیراهه می رویم و می روند... یا حق
دعامون کنید شهدا هوامونو زیاد دارند ولی خودمو می گم خیلی وقت ها هواسم نیست.};-};-};-};-};-


عشق خرم شهر
ساعت19:03---12 آذر 1391
عالي بود مدير جون

پلاک
ساعت11:26---1 آذر 1391
سلام دوست عزیز
عالی بود ...
واقعا ازتون ممنونم
التماس دعا
یاعلی


نوکر شهدا
ساعت2:05---21 آبان 1391
آخ که بازم دلم رو هوایی کردی

مصطفی
ساعت18:55---19 آبان 1391
سلام وبت خیلی عالی وزیباست لطفا به من هم سر بزن

محمد
ساعت16:26---12 آبان 1391
زیبابود حاجی دمتون گرم

یه سوال الانم تو دانشگاه هاتف درس میخونین هنوز
پاسخ:سلام دوست عزیز، نظر لطفتونه نه دیگه، فارغ التحصیل شدم اما خوشبختانه هنوز با خیلی از بچه های دانشگاه هاتف در ارتباطم و قرار هست واسه برنامه های فرهنگی و اردوها کنارشون باشم. انشاالله تا پایان آبان ماه یه سر میام زاهدان. اگه امری باشه ما در خدمتیم.


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


برچسب‌ها:

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 11 آبان 1398برچسب:, توسط عاشق کربلا